وارد کلاس دومی ها که شدم، رفته بود بالای میز معلم و داشت وایت برد کلاس را احتمالا دستمال می کشید. بچه ها هو می کشیدند و نمی دانستم چرا... دانش آموز هستند دیگر. به قول رسول پرویزی از ترک دیوار هم خنده شان می گیرد! پرید پایین و نگاهی کرد و رفت نشست. مبصر بود. فردای آن روز داشت با بغل دستی اش حرف می زد. پرسیدم اسمت چیه؟ گفت: علی عقدایی... بغل اولین نمره کتبی امسال حرفه و فن او یک ضربدر زدم. همینطوری. تا بقیه حساب کار دستشان بیاید لابد! امروز ساعت دوم با ابتکاری ها کارگاه داشتیم. کارگاه برق. اتصال مدار کلید یک پل. بی حوصله بودم. اما بچه ها با شور و شوق کار می کردند. برق نداشتیم و نمی توانستیم کارها را امتحان کنیم. عقدایی هم در گروهشان فعالیت می کرد. ساعت یازده و ده دقیقه کارشان تمام شد و رفتند. زنگ آخر که برای گذاشتن دفتر وارد راهرو مدرسه شدم، آقای کبیری مانند برق گرفته ها، مبهوت ایستاده بود از یک خبر بسیار بد. توضیح کوتاهی داد. شوکه شدم. علی عقدایی مبصر۱۳ساله کلاس دوم ابتکار، پس از زنگ ورزش دچار ضعف شدید شد و علیرغم تلاش دبیر ورزش و امدادرسانی سریع اورژانس ساعاتی بعد در بیمارستان به جوار حق پیوست و مسافر کوچک بهشت شد... هنوز بهت زده ام. هنوز نمی دانم دقیقا چه اتفاقی افتاده است. اما می دانم جایش خوب است پیش خدا. شما هم برایش دعا کنید و فاتحه ای برای او و همه رفتگان خاک قرائت کنید. بنده، معلمان و کادر اجرایی مدرسه درگذشت او را به خانواده محترم بویژه پدر و مادر داغدارش،همچنین دوستان خوبش در مدرسه راهنمایی صالحی زاده یزد تسلیت می گوییم. در اینجا می توانید تحقیق حرفه و فن عقدایی را که گردآوری ده جمله از دانشمندان و بزرگان ایران و جهان است مشاهده کنید. التماس دعا. سالاری... ۲۴مهرماه 89
راهنمایی صالحی زاده یزد، بهار ۸۹، شادروان علی عقدایی نفر چهارم ایستاده از راست
برچسبها: راهنمایی صالحی زاده یزد, علی عقدایی, محسن سالاری, عکس یادگاری



