،به دنیای حرفه و فن خوش آمدید...... کار و فناوری، تحقیق، اقدام پژوهی، مقالات آموزشی و تربیتی، کاردستی، ضرب المثل، طرح مشبک، معرق و منبت کاری، پاورپوینت، خاطره، طرح درس، کامپیوتر، شعر، آشنایی با مشاغل و رشته های تحصیلی، مدارهای الکتریکی و الکترونیکی، روش تدریس، داستان كوتاه، اطلاعات علمی، طنز، کاریکاتور، عکس، فوت و فن معلمی، مشاهیر ایران و جهان، دانستنی ها، جمله های زیبا، ابتکار و خلاقیت، یزدشناسی، دانلود، فیلم، موسیقی و... در دنیای حرفه و فن، راه بیشتر آموختن کار و فناوری دنیای حرفه و فن سالاری | ایستگاه شعر و طنز

کتاب های «طلایی» مجموعه کتاب هایی کوچک بود با زبانی بسیار ساده که داستان های مشهور ادبیات کلاسیک غرب را برای کودکان بازگو می کرد. این کتاب ها توسط انتشارات امیر کبیر در طول سال های دهه ی ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ منتشر می شد. قیمت ارزان کتاب های «طلایی» و شهرت آثاری که معرفی می شدند این کتاب ها را در میان کودکان محبوب کرده بود. برای بسیاری از این کودکان خواندن کتاب های «طلایی» اولین تماس با ادبیات جهان بود. ما تصمیم داریم کلیه این کتاب ها را در این وبلاگ جهت دانلود برایتان قرار دهیم. امیدواریم از خواندن این قصه ها لذت ببرید. (کتاب های طلایی از شماره 67 تا 76 شامل داستان های:...............

کتاب های طلایی


برچسب‌ها: دانلود, کتاب های طلایی, دانلود رایگان, دانلود کتاب طلایی
ادامه مطلب
@ لینک محسن سالاری جمعه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۲ |

مجله کیهان بچه ها قدیمی ترین نشریه کودکان و نوجوانان ایران زمین است. این مجله از دی ماه سال 1335 منتشر می شود و سه شنبه 22 آذر 1401 به شماره 3098 رسید. من محسن سالاری، سال های کودکی و نوجوانی را با این مجله گذراندم و چند سال می شود نسخه های PDF و همچنین تعدادی از مجلد های صحافی شده آن را خریداری کرده ام. سه چهار سالی است با این مجله در بخش داستان همکاری می کنم. مثل همیشه فرصت زیادی برای این کار نمی گذارم ولی سعی می کنم سالی حداقل یکی دو داستان از من منتشر شود. اما در این پست دنیای حرفه و فن، سیزده مجله کیهان بچه های قدیمی برای دانلود قرار داده ام. امیدوارم خوشتان بیاید. برای دریافت بخش اول دانلود کیهان بچه های قدیمی اینجا را کلیک کرده و برای دریافت مجلات دیگر به صورت پی دی اف، روی لینک های زیر تصویر کلیک کنید:

کیهان بچه ها

@ کیهان بچه ها، 1358، شماره 1131 @ کیهان بچه ها، 1358، ش 1132 @کیهان بچه ها، 1358، شماره 1136

@ کیهان بچه ها، دوره جدید، شماره 26 ، 1358 @ کیهان بچه ها، شماره 47، 1359

@ کیهان بچه ها، شماره 60 ، 1359 @ کیهان بچه ها، شماره 62 ، 1359

@ دانلود کیهان بچه ها، ش 63 ، 1359 @ دانلود کیهان بچه ها، ش 67، 1359 @ کیهان بچه ها، ش 73 ، 1359

@ کیهان بچه ها، ش 79 ، 1359 @ کیهان بچه ها، ش 82، 1360 @ کیهان بچه ها، ش 84 ، 1360


برچسب‌ها: کیهان بچه ها, دانلود کیهان بچه ها, مجله کیهان بچه ها, محسن سالاری
@ لینک محسن سالاری جمعه ۲ دی ۱۴۰۱ |

در ایام کرونا و بعد از آن چهار کتاب مشترک در حوزه داستان کوتاه و کودک و نوجوان به اهتمام انتشارات خوب ماهواره منتشر کردم. این نوع کتاب ها تیراژ محدودی دارد و با نویسندگان دیگر به صورت مشترک همکاری و چاپ می شود. دهکده قصه ها، حس ناب، پس کوچه های خنده و پنجره... از بنده، محسن سالاری، قبلا کتاب یک سبد خنده در سال 1390 به چاپ رسیده بود. با کلیک روی لینک های زیر روی جلد و پشت جلدها را می توانید در ابعاد بزرگ تر تماشا کنید:

دهکده قصه ها

حس ناب

پس کوچه های خنده

پنجره


برچسب‌ها: محسن سالاری, انتشارات ماهواره, معلم یزدی, داستان کوتاه
@ لینک محسن سالاری جمعه ۲۵ آذر ۱۴۰۱ |

 


برچسب‌ها: جمله زیبا, عکس نوشته, شعر زیبا, عشق
@ لینک محسن سالاری دوشنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۸ |

بخشی از شعر صدای پای آب

 نترسيم از مرگ 
مرگ پايان كبوتر نيست.
مرگ وارونه يك زنجره نيست.
مرگ در ذهن اقاقي جاري است.
مرگ در آب و هواي خوش انديشه نشيمن دارد.
مرگ در ذات شب دهكده از صبح سخن مي گويد.
مرگ با خوشه انگور مي آيد به دهان.
مرگ در حنجره سرخ - گلو مي خواند.
مرگ مسئول قشنگي پر شاپرك است.
مرگ گاهي ريحان مي چيند.
مرگ گاهي ودكا مي نوشد.
گاه در سايه است به ما مي نگرد.
و همه مي دانيم 
ريه هاي لذت ، پر اكسيژن مرگ است
در نبنديم به روي سخن زنده تقدير كه از پشت چپر هاي صدا مي شنويم.
پرده را برداريم :
بگذاريم كه احساس هوايي بخورد.
بگذاريم بلوغ ، زير هر بوته كه مي خواهد بيتوته كند.
بگذاريم غريزه پي بازي برود.
كفش ها را بكند، و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد.
بگذاريم كه تنهايي آواز بخواند.
چيز بنويسد.
به خيابان برود.
ساده باشيم.
ساده باشيم چه در باجه يك بانك چه در زير درخت.
كار ما نيست شناسايي "راز" گل سرخ ، 
كار ما شايد اين است
كه در "افسون" گل سرخ شناور باشيم.
پشت دانايي اردو بزنيم.
دست در جذبه يك برگ بشوييم و سر خوان برويم.
صبح ها وقتي خورشيد ، در مي آيد متولد بشويم.
هيجان ها را پرواز دهيم.
روي ادراك فضا ، رنگ ، صدا ، پنجره گل نم بزنيم.
آسمان را بنشانيم ميان دو هجاي "هستي".
ريه را از ابديت پر و خالي بكنيم.
بار دانش را از دوش پرستو به زمين بگذاريم.
نام را باز ستانيم از ابر،
از چنار، از پشه، از تابستان.
روي پاي تر باران به بلندي محبت برويم.
در به روي بشر و نور و گياه و حشره باز كنيم.
كار ما شايد اين است 
كه ميان گل نيلوفر و قرن 
پي آواز حقيقت بدويم.

شاعر سهراب سپهری

دانلود شعر با صدای خسرو شکیبایی

زندگی نامه سهراب سپهری


برچسب‌ها: سهراب سپهری, خسرو شکیبایی, صدای پای آب, دانلود
@ لینک محسن سالاری شنبه ۱ تیر ۱۳۹۸ |

حسنی نگو یه دسته گل

توی ده شلمرود،
حسنی تک و تنها بود.
حسنی نگو، بلا بگو،
تنبل تنبلا بگو،
موی بلند، روی سیاه،
ناخن دراز، واه واه واه.
نه فلفلی، نه قلقلی، نه مرغ زرد کاکلی،
هیچکس باهاش رفیق نبود.
تنها روی سه پایه، نشسته بود تو سایه.

باباش میگفت:
– حسنی میای بریم حموم؟
– نه نمیام، نه نمیام
– سرتو میخوای اصلاح کنی؟
– نه نمیخوام، نه نمیخوام

کره الاغ کدخدا،
یورتمه میرفت تو کوچه ها:
– الاغه چرا یورتمه میری؟
– دارم میرم بار بیارم، دیرم شده، عجله دارم.
– الاغ خوب نازنین،
سر در هوا، سم بر زمین،
یالت بلند و پرمو، دمت مثال جارو،
یک کمی بمن سواری میدی؟
– نه که نمیدم
– چرا نمیدی؟ (!)
– واسه اینکه من تمیزم.
پیش همه عزیزم.
اما تو چی؟
موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه!

غازه پرید تو استخر.
– تو اردکی یا غازی؟
– من غاز خوش زبانم.
– میای بریم به بازی؟
– نه جانم.
– چرا نمیای؟
– واسه اینکه من، صبح تا غروب، میون آب،
کنار جو، مشغول کار و شستشو.
اما تو چی؟
موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه!

در واشد و یه جوجه
دوید و اومد تو کوچه.
جیک جیک زنان، گردش کنان
اومد و اومد، پیش حسنی:
-جوجه کوچولو، کوچول موچولو،
میای با من بازی کنی؟
مادرش اومد،
– قدقدقدا
برو خونه تون، تورو بخدا
جوجه ی ریزه میزه
ببین چقدر تمیزه؟
اما تو چی؟
موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه!

حسنی با چشم گریون،
پاشد و اومد تو میدون:
– آی فلفلی، آی قلقلی،
میاین با من بازی کنین؟
– نه که نمیایم نه که نمیایم
– چرا نمیاین؟
فلفلی گفت:
– من و داداشم و بابام و عموم،
هفته ای دوبار میریم حموم.
اما تو چی؟
قلقلی گفت:
– نگاش کنین.
موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه!

حسنی دوید پیش باباش:
-حسنی میای بریم حموم؟
– میام، میام
– سرتو میخوای اصلاح کنی؟
– میخوام، میخوام
– حسنی نگو، یه دسته گل
تر و تمیز و تپل مپل

الاغ و خروس، جوجه و غاز و ببعی
با فلفلی، با قلقلی، با مرغ زرد کاکلی
حلقه زدن، دور حسنی.
الاغه میگفت:
– کاری اگر نداری، بریم الاغ سواری.

خروسه میگفت:
– قوقولی قوقو. قوقولی قوقو؟
هرچی میخوای فوری بگو.
مرغه میگفت:
– حسنی برو تو کوچه.
بازی بکن با جوجه.
غازه میگفت:
– حسنی بیا،
با هم دیگه بریم شنا.

توی ده شلمرود
حسنی دیگه تنها نبود

شاعر: منوچهر احترامی

دانلود کتاب حسنی نگو یه دسته گل

انیمیشن این ترانه در کانال دنیای حرفه و فن

دانلود قصه صوتی داستان حسنی


برچسب‌ها: دانلود, کتاب صوتی, منوچهر احترامی, کارتون حسنی
@ لینک محسن سالاری جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۸ |

• پربسامدترین مونولوگ: وای! چقد گرون!

• پربسامدترین حرکت: نگاه به پشت جلد- قرار دادن کتاب سر جای خودش- مراجعه به غرفه‌ی بعدی

• پربسامدترین دیالوگ پراگماتیست‌مآبانه: بریم یه چیزی بخوریم.

• پربسامدترین دیالوگ خوش‌بینانه: بفرمایین چه کتابی می‌خواین بدم خدمتتون؟!

• پربسامدترین دیالوگ بدبینانه: حالا واقعاً این نسخه‌ی اصلیه؟ جایی‌اش عوض نشده؟

• پربسامدترین دیالوگ واقع‌بینانه: بازم خوبه همین کتابم اجازه‌ی چاپ و پخش توی نمایشگاه دادن...

• پربسامدترین نگرانی در سالن‌های نمایشگاه: ای‌وای! خفه شدم.

• پربسامدترین سؤال منتهی به خرید: اون سوسیس‌بندریا چنده؟!

• پربسامدترین سؤال مربوط به محل غرفه‌ها: ببخشین این آش ‌رشته ‌رو از کدوم غرفه خریدین؟!

• پربسامدترین کاربرد جناس از زبان ناشر به نویسنده: کاغذ ماغذ نیست وگرنه غرض مرض برای چاپ نکردن کتابتون نداریم!

• پربسامدترین خواهش: تروخدا هل ندین...

• پربسامدترین متقاضیان: خیل شاعران و نویسندگان و محققان و مترجمانی که در بدر سراغ ناشر برای چاپ آثار گران‌قدرشان می‌گردند و درصدد جامه عمل پوشاندن به شعار:"هر ایرانی لااقل شده یک کتاب تألیفی یا ترجمه یا حالا هر چی" می‌باشند.

• پربسامدترین دیالوگ در محوطه‌ی نمایشگاه: اونجا خالی شد... بدو تا یکی ننشسته!

• پربسامدترین موضوعات موردعلاقه‌ی مراجعان: روش جابجا کردن و قورت دادن پنیر و قورباغه و معشوق!

انتشاریافته در خبرگزاری ایسنا...

منبع: طنز نوشته های رویا صدر


برچسب‌ها: کتاب, طنز, طنز مکتوب, رویا صدر
@ لینک محسن سالاری یکشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۸ |

نهمین جشنواره کتابخوانی رضوی توسط نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور و با همکاری بنیاد فرهنگی هنری بین المللی امام رضا (ع) و معاونت امور فرهنگی ارشاد در راستای اشاعه و ترویج فرهنگ منور رضوی، گسترش فرهنگ کتاب‌خوانی و مطالعه کتاب‌های مرتبط با سیره‌ پاک ائمه‌ معصومین بویژه امام رضا ع، حضرت معصومه (س) و حضرت احمدبن موسی با بخش ویژه سیره حضرت ابن‌الرضا امام جواد برگزار می‌شود. در این دوره از جشنواره کتابخوانی رضوی، ۱۲ کتاب در سه رده سنی «کودک»، «نوجوان» و «جوان و بزرگسال» معرفی شده است. نهمین جشنواره در دو بخش «فردی» و «خانوادگی» و به دو شیوه مکتوب و الکترونیکی برگزار می شود. علاقه مندان جهت دریافت اطلاعات بیشتر می توانند به سامانه اطلاع رسانی و ثبت نام جشنواره کتابخوانی رضوی به نشانیwww.razavi.iranpl.ir مراجعه کنند. برای دریافت PDF منابع کتابخوانی رضوی در هرسه بخش اینجا را کلیک کنید.

جشنواره کتابخوانی رضوی

 


برچسب‌ها: جشنواره رضوی, کتابخوانی رضوی, مسابقه کتابخوانی, امام رضا ع
@ لینک محسن سالاری چهارشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۸ |

خسرو شکیبایی (زاده ۷ فروردین ۱۳۲۳ در تهران - درگذشته ۲۸ تیر ۱۳۸۷، تهران) او پیش از اینکه وارد عرصه تئاتر شود، در حرفه‌هایی چون خیاطی و کانال‌سازی و آسانسورسازی کار می‌کرد. در ۱۹ سالگی برای اولین بار روی صحنه تئاتر رفت. وی فارغ‌التحصیل بازیگری دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود و فعالیت هنری خود را از سال ۱۳۴۲ با بازیگری تئاتر آغاز کرد، ۵ سال بعد یعنی در سال ۱۳۴۷ وارد حرفهٔ دوبلوری شد. تا پیش از انقلاب فقط در عرصه تئاتر و دوبله فعالیت داشت. پس از انقلاب شکیبایی در نزدیک به ۴۰ فیلم سینمایی بازی کرد. بازی در نقش حمید هامون در فیلم هامون ساختهٔ داریوش مهرجویی یکی از ماندگارترین نقش‌هایی است که ایفا کرده‌ است. او علاوه بر هنرنمایی در نقش آفرینی سینما و تئاتر و تلویزیون، برخی از سروده‌های فروغ فرخزاد، سهراب سپهری، سید علی صالحی و محمدرضا عبدالملکیان را به صورت دکلمه اجرا کرده است... در بهار 98 سه شعر از شعرهای استاد محمد رضا عبدالملکیان که توسط زنده یاد خسرو شکیبایی دکلمه شده است را از آلبوم مهربانی به فتوکلیپ تبدیل کردم که می توانید آنها را از لینک های زیر مشاهده و یا دانلود کنید. 

خسرو شکیبایی

@ فتوکلیپ مهربانی را بیاموزیم

@ زیبا فرصت چشمت تماشایی است

@ زیبا هوای حوصله ام ابری است

@ خسرو شکیبایی در ویکی پدیا


برچسب‌ها: خسرو شکیبایی, صدای شکیبایی, آلبوم مهربانی, محمد رضا عبدالملکیان
@ لینک محسن سالاری سه شنبه ۷ خرداد ۱۳۹۸ |

مهربانی را بیاموزیم


فرصت آیینه ها در پشت در مانده است
روشنی را می شود در خانه مهمان کرد
می شود در عصر آهن
آشناتر شد
سایبان از بیدمجنون،
روشنی از عشق
می شود جشنی فراهم کرد
می شود در معنی یک گل شناور شد
مهربانی را بیاموزیم
موسم نیلوفران در پشت در مانده است
موسم نیلوفران، یعنی که باران هست
یعنی یک نفر آبی است
موسم نیلوفران یعنی
یک نفر می آید از آن سوی دلتنگی
می شود برخاست در باران
دست در دست نجیب مهربانی
می شود در کوچه های شهر جاری شد
می شود با فرصت آیینه ها آمیخت
با نگاهی
با نفس های نگاهی
می شود سرشار از رازی بهاری شد
دست های خسته ای پیچیده با حسرت
چشم هایی مانده با دیوار رویاروی
چشم ها را می شود پرسید
یک نفر تنهاست
یک نفر با آفتاب و آسمان تنهاست
در زمین زندگانی آسمان را می شود پاشید
می شود از چشم هایش
چشم ها را می شود آموخت
می شود بر خاست
می شود از چارچوب کوچک یک میز بیرون شد
می شود دل را فراهم کرد
می شود روشن تر از اینجا و اکنون شد
جای من خالی است
جای من در عشق
جای من در لحظه های بی دریغ اولین دیدار
جای من در شوق تابستانی آن چشم
جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می گفت
جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت
جای من خالی است
من کجا گم کرده ام آهنگ باران را؟
من کجا از مهربانی چشم پوشیدم؟
می شود برگشت
می شود برگشت و در خود جستجویی داشت
در کجا یک کودک ده ساله در دلواپسی گم شد؟
در کجا دست من و سیمان گره خوردند؟
می شود برگشت
تا دبستان راه کوتاهی است
می شود از رد باران رفت
می شود با سادگی آمیخت
می شود کوچکتر از اینجا و اکنون شد
می شود کیفی فراهم کرد
دفتری را می شود پُر کرد از آیینه و خورشید
در کتابی می شود روییدن خود را تماشا کرد
من بهار دیگری را دوست می دارم
جای من خالی است
جای من در میز سوم، در کنار پنجره خالی است
جای من در درس نقاشی
جای من در جمع کوکب ها
جای من در چشم های دختر خورشید
جای من در لحظه های ناب
جای من در نمره های بیست
جای من در زندگی خالی است
می شود برگشت
اشتیاق چشم هایم را تماشا کن
می شود در سردی سرشاخه های باغ
جشن رویش را بیفروزیم
دوستی را می شود پرسید
چشم ها را می شود آموخت
مهربانی کودکی تنهاست 
مهربانی را بیاموزیم

شاعر: محمد رضا عبدالملکیان

فتوکلیپ مهربانی را بیاموزیم، ساخته محسن سالاری

 


برچسب‌ها: خسرو شکیبایی, محمدرضا عبدالملکیان, مهربانی را بیاموزیم, فتوکلیپ
@ لینک محسن سالاری سه شنبه ۷ خرداد ۱۳۹۸ |

باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم!

باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم
شد شد، اگر نشد دهنم را عوض کنم!

گاهی برای خواندنِ یک شعر لازم است
روزی سه بار انجمنم را عوض کنم

از هر سه انجمن که در آن شعر خوانده ام
آن گه مسیر آمدنم را عوض کنم

در راه اگر به خانه ی یک دوست سر زدم
این بار شکلِ در زدنم را عوض کنم

وقتی چمن رسیده به «اینجا»ی شعر من
باید که قیچیِ چمنم را عوض کنم

پیراهنی به غیر غزل نیست در برم
گفتی که جامه ی کهنم را عوض کنم

«دستی به جام باده و دستی به زلف یار»
پس من چگونه پیرهنم را عوض کنم؟

شعرم اگر به ذوق تو باید عوض شود
باید تمامِ «آنچه منم» را عوض کنم

دیگر زمانه شاهد ابیاتِ زیر نیست
وقتی که شیوه ی سخنم را عوض کنم:

مرگا به من که با پر طاووسِ عالمی
یک مویِ گربه ی وطنم را عوض کنم

وقتی چراغِ مِه شکنم را شکسته اند
باید چراغِ مه شکنم را عوض کنم

عمری به راه نوبت خودرو نشسته ام
امروز می روم لگنم را عوض کنم!

تا شاید اتفاق نیفتد از این به بعد
روزی هزار بار فنم را عوض کنم

با من برادرانِ زنم خوب نیستند
باید برادرانِ زنم را عوض کنم!

دارد قطار عمر کجا می برد مرا؟
یا رب! عنایتی، تِرَنم را عوض کنم

ور نه ز هول مرگ، زمانی هزار بار
مجبور می شوم کفنم را عوض کنم!

شاعر: ناصر فیض


برچسب‌ها: شعر طنز, طنز, شعر خنده دار, ناصر فیض
@ لینک محسن سالاری چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸ |

آی باران بگیر دستم را

دفتری خالی ام، چه بی معنا!

مانده ام در حصار خود تنها
 

و سرانگشت روشن باران

خط سبزی نمی کشد اینجا
 

سطری از آفتاب با من نیست

و مرورم نمی کند دریا
 

تا کجا نانوشته خواهم ماند

در کتابِ ستاره و صحرا
 

و کسی نیست پشت چشمانم

و کسی از قبیله ی لیلا
 

چه شد آن پا به پای دل رفتن

چشم درچشمِ روشن فردا
 

چه شد آن دست های بارآور

و چنین پاکشیدن از گل ها
 

و شقایق مرا نمی خواند

و صدایم نمی کند افرا
 

پای باران نمی رسد تا من

دستِ دریا نمی زند در را
 

من چنین نیستم، نمی خواهم

که بیفتم به پای خود از پا
 

و درختی نمی شود تسلیم

آی باران بگیر دستم را
 

برسانم به واپسین لبخند

بتکانم در اولین دریا

شاعر: محمدرضا عبدالملکیان


برچسب‌ها: شعر زیبا, باران, محمد رضا عبدالملکیان, قبیله لیلا
@ لینک محسن سالاری چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸ |

یک فروشنده در دکان خود, یک طوطی سبز و زیبا داشت. طوطی, مثل آدم ها حرف می زد و زبان انسان ها را بلد بود. نگهبان فروشگاه بود و با مشتری ها شوخی می کرد و آنها را می خنداند. و بازار فروشنده را گرم می کرد. یک روز از یک فروشگاه به طرف دیگر پرید. بالش به شیشة روغن خورد. شیشه افتاد و شکست و روغن ها ریخت. وقتی فروشنده آمد, دید که روغن ها ریخته و دکان چرب و کثیف شده است. فهمید که کار طوطی است. چوب برداشت و بر سر طوطی زد. سر طوطی زخمی شد و موهایش ریخت و کَچَل شد. سرش طاس طاس شد. طوطی دیگر سخن نمی گفت و شیرین سخنی نمی کرد. فروشنده و مشتری هایش ناراحت بودند. مرد فروشنده از کار خود پیشمان بود و می گفت کاش دستم می شکست تا طوطی را نمی زدم او دعا می کرد تا طوطی دوباره سخن بگوید و بازار او را گرم کند. روزی فروشنده غمگین کنار دکان نشسته بود. یک مرد کچل طاس از خیابان می گذشت سرش صاف صاف بود مثل پشت کاسة مسی. ناگهان طوطی گفت: ای مرد کچل , چرا شیشة روغن را شکستی و کچل شدی؟ تو با این کار به انجمن کچل ها آمدی و عضو انجمن ما شدی¿ نباید روغن ها را می ریختی. مردم از مقایسة طوطی خندیدند. او فکر می کرد هر که کچل باشد. روغن ریخته است. منبع: داستان های مثنوی معنوی....@ دزد:: زمانی که نصرت‌الدوله وزیر بود، لایحه‌ای تقدیم مجلس کرد که به موجب آن، دولت ایران یکصد سگ از انگلستان خریداری و وارد کند. او شرحی درباره خصوصیات این سگ‌ها بیان کرد و گفت: این سگ‌ها شناسنامه دارند، پدر و مادر آنها معلوم است، نژادشان مشخص است و از جمله خصوصیات دیگر آنها این است که به محض دیدن دزد، او را می‌گیرند. مدرس طبق معمول، دست روی میز زد و گفت: مخالفم. وزیر دارایی گفت: آقا! ما هر چه لایحه می‌آوریم، شما مخالفید، دلیل مخالفت شما چیست؟ مدرس جواب داد: مخالفت من به نفع شماست، مگر شما نگفتید، این سگ‌ها به محض دیدن دزد، او را می‌گیرند؟ خوب آقای وزیر! به محض ورودشان ، اول شما را می‌گیرند. پس مخالفت من به نفع شماست. نمایندگان با صدای بلند خندیدند و لایحه مسکوت ماند.


برچسب‌ها: داستان کوتاه, حکایت, طوطی و بقال, سید حسن مدرس
@ لینک محسن سالاری شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۷ |

اول: مجله کیهان بچه ها قدیمی ترین نشریه کودکان و نوجوانان ایران زمین است. این مجله از دی ماه سال 1335 منتشر می شود و سه شنبه 11 دی 97 به شماره 3000 رسید. تولد شصت و سه سالگی کیهان بچه ها مبارک باد... من سال های کودکی و نوجوانی را با این مجله گذراندم و چند سال می شود نسخه های PDF و همچنین چند جلد از مجلد های صحافی شده آن را خریداری کرده ام. یک سال است که با این مجله در بخش داستان همکاری می کنم. مثل همیشه فرصت زیادی برای این کار نمی گذارم ولی سعی می کنم سالی حداقل یکی دو داستان از من منتشر شود. جدیدترین داستانم یکی چاق، یکی لاغر در مجله شماره 2298 آذر 97 منتشر شد... دوم: قصد دارم نه داستان خودم را در قالب یک کتاب برای بچه ها منتشر کنم. دو داستان آن به گویش یزدی است. سوم: در شش ماه گذشته کتاب خاطرات برادرم از سال های حماسه دفاع مقدس را بازنویسی کرده ام و در ماه آینده برای چاپ به مرکز مربوطه تحویل می دهم... چهارم: تعداد فیلم هایم در کانال دنیای حرفه و فن در سایت آپارات به عدد 400 نزدیک می شود. اعضای کانال نیز از 280 گذشته است. با بازدید روزانه بیش از 4000!... اما در این پست دنیای حرفه و فن، ده مجله کیهان بچه ها قدیمی را برای دانلود قرار داده ام. امیدوارم خوشتان بیاید. برای دریافت روی لینک های زیر کلیک کنید:

@ کیهان بچه ها شماره 1137 - 1358      @ کیهان بچه ها شماره 1138 - 1358

@ کیهان بچه ها دوره جدید ش 5 - 1358     @ کیهان بچه ها شماره 35 - 1359

@ کیهان بچه ها شماره 45 - 1359      @ کیهان بچه ها ش 48 - 1359

@ کیهان بچه ها ش 54 - 1359       @ کیهان بچه ها ش 59 - 1359

@ کیهان بچه ها ش 61 - 1359        @ کیهان بچه ها ش 64 - 1359


برچسب‌ها: دانلود کیهان بچه ها, مجله کیهان بچه ها, دانلود مجله قدیمی, دانلود
@ لینک محسن سالاری جمعه ۲۸ دی ۱۳۹۷ |

استاد سخت­ گیر فیزیک اولین دانشجو را برای پرسش فرا می‌خواند و سؤال را مطرح می‌کند؛ «شما در قطاری نشسته‌اید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت می‌کند و ناگهان شما گرمازده شده‌اید، حال چه کار می‌کنید؟» دانشجوی بی‌تجربه فوراً جواب می‌دهد: من پنجره کوپه را پایین می‌کشم تا باد بوزد. پروفسور سؤال اصلی را بدین ترتیب مطرح می کند: حال که شما پنجره کوپه را باز کرده‌اید، در جریان هوای اطراف قطار اختلال حاصل می‌شود و لازم است موارد زیر را محاسبه کنید: محاسبه مقاومت جدید هوا در مقابل قطار؟ تغییر اصطکاک بین چرخ‌ها و ریل؟ آیا در اثر باز کردن پنجره، سرعت قطار کم می‌شود و اگر جواب مثبت است، به چه اندازه؟ مطابق انتظار، دهان دانشجو باز مانده و قادر به حل این مسئله نبود و سرافکنده جلسه امتحان را ترک کرد. همین بلا سر بیست دانشجوی بعدی هم آمد و همگی در امتحان شفاهی فیزیک مردود شدند. پروفسور آخرین دانشجو را برای امتحان فرا خواند و طبق معمول سؤال اولی را پرسید؛ «شما در قطاری نشسته‌اید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت می‌کند و ناگهان شما گرمازده شده‌اید، حالا چکار می‌کنید؟» دانشجوی زرنگ گفت: من کتم را در میارم. پروفسور: هوا بیش از این­ها گرمه. دانشجو: خوب ژاکتم را هم در میارم. استاد: هوای کوپه مثل حمام سونا داغه. دانشجو: اصلا ... پروفسور گوشزد می‌کند این کار خوبی نیست. دانشجو به آرامی گفت: «می ­دانید آقای دکتر، این دهمین باری است که من در امتحان شفاهی فیزیک شرکت می‌کنم و اگر قطار مملو از انسان هم باشد، من آن پنجره­ ی لامصب را باز نمی‌کنم!!»


برچسب‌ها: امتحان, داستان کوتاه, داستان طنز, معلم
@ لینک محسن سالاری سه شنبه ۱۱ دی ۱۳۹۷ |

بهلول وارد کاخ شد و بدوبدو رفت کنار هارون‌الرشید نشست. هارون که روی تخت نشسته بود، از این کار بهلول عصبانی شد. به همین خاطر خواست کاری کند که حاضران به او بخندند و مسخره‌اش کنند پس با تمسخر گفت: «من ازت یک معما می‌پرسم. حاضری جواب بدهی؟» بهلول گفت: «به شرطی که مثـل قبل‌ها زیر قولت نزنی‌ها.» هارون گفت: «باشه. اگر توانستی جواب بدهی، هزار دینار سرخ بهت می‌دهم؛ اما اگر نتوانستی جواب بدهی، دستور می‌دهم ریش و سبیلت را بتراشند و تو را سوار الاغ کنند و توی کوچه و بازار بگردانند.» بهلول گفت: «پول‌ها مال خودت. من به این طلاها احتیاج ندارم. فقط به یک شرط حاضرم به معمایت جواب بدهم.» خلیفه پرسید: «چه شرطی؟» بهلول جواب داد: «اگر جواب معمای تو را دادم، باید به مگس‌ها دستور بدهی که مرا اذیت نکنند.» هارون کمی فکر کرد و بعد گفت: «این کار غیر ممکن است. مگر مگس‌ها حرف مرا گوش می‌کنند؟» بهلول گفت: «تو که نمی‌توانی به مگس‌ها دستور بدهی، به چه دردی می‌خوری. مثـلاً پادشاهی.» قیافه‌ی هارون پیش وزیران و حاضرانش قرمز شد. دوست داشت یک طور از بهلول انتـقام بگیرد و پیش حاضران خرابش کند. بهلول فهمید که هارون ناراحت شد. لبخندی زد و گفت: «ناراحت نشو. شوخی کردم؛ ولی حاضرم بدون شرط به معما جواب بدهم.» هارون وقتی این را شنید، نفسی تازه کرد و شکمش را جلو داد. یک نوشیدنی از خدمتکارش گرفت و قلپ‌قلپ سر کشید بعد گفت: «خب که این طور. حالا معما. یک معمایی ازت بپرسم که توی گل بمانی. به من بگو ببینم این چه درختی است که دوازده شاخه دارد. هرشاخه‌اش سی برگ دارد. یک روی آن برگ‌ها روشن و روی دیگر تاریک است.» بهلول خندید و گفت: «این بود معمای سختت؟ خب معلوم است دیگر. این درخت اسمش «سال» است. دوازده ماه دارد و هرماه سی روز و هر روزش همراه با شب است.» بهلول جواب را که داد به حاضران نگاه ‌کرد. نگاه حاضران می‌گفت: «خوب روی هارون‌الرشید را کم کردی!»


برچسب‌ها: حکایت, به مگس دستور دادن, هارون الرشید, بهلول
@ لینک محسن سالاری جمعه ۵ مرداد ۱۳۹۷ |

روزی هارون الرشید بهلول را به سمت نماینده خود به بازار بغداد فرستاد و به او گفت: اگر دیدی کاسبی در امر خرید و فروش اجحاف می کند، همان جا عدالت را اجرا کن و خطا کار را به کیفر برسان. بهلول یک دست لباس مخصوص پاسبانان پوشید و به بازار رفت. پیرمرد هیزم فروشی دید که هیزمهایش را برای فروش جلویش گذاشته. جوانی سر رسید و یک تکه از هیزم ها را قاپید و دور شد. بهلول خواست داد بزند که بگیریدش که جوان با سر به زمین افتاد و تراشه ای از چوب به بدنش فرو رفت و خون بیرون جهید، بهلول با خود گفت: حقش بود... راه افتاد که برود بقالی دید ماست وزن می کند و با نوک انگشت کفه ترازو را فشار می دهد تا ماست کمتری بفروشد. بهلول خواست چیزی بگوید ناگهان الاغی رسید و سر به تغار ماست بقال کرد. بقال خواست الاغ را دور کند، تنه الاغ تغار ماست را برگرداند و ماست ها ریخت و تغار شکست. بهلول با خود گفت: حقش بود... بعد جلوتر رفت. مرد بزاز مشغول زرع کردن پارچه بود و حین زرع کردن با انگشت نیم گز را فشار می داد و با این کار مقداری از پارچه را به نفع خود نگه می داشت. جلو رفت تا مجازاتش کند ولی با کمال تعجب دید موشی پرید داخل دخل بزاز و یک سکه به دهان گرفت و بدون اینکه پارچه فروش متوجه شود به ته دکان رفت. بهلول دیگر جلوتر نرفت و پیش هارون رفت و گفت: محتسب (پاسبان، داروغه) در بازار است و احتیاجی به من و دیگری نیست!... @ زیاد کردن عقل!: مردی حاشیه خیابون بساط پهن کرده بود، زردآلو هر کیلو 2000 تومن، هسته زردآلو هر کیلو 4000 تومن! یکی پرسید: چرا هسته اش از خود زردآلو گرونتره؟ فروشنده گفت: چون عقل آدم رو زیاد می کنه . مرد كمي فكر كرد و گفت: یه کیلو هسته بده. خرید و همون نزدیکی نشست و مشغول شکستن و خوردن شد. بعد با خودش گفت: خب این چه چه کاری بود، زردآلو می خریدم هم خود زردآلو رو می خوردم هم هسته شو، هم ارزون تر بود... پس رفت همين حرف رو به فروشنده گفت : فروشنده گفت: بــــــله ، مگه بهت نگفتم عقل آدم رو زیاد می کند!... چه زود هم روی شما اثر کرد!


برچسب‌ها: داستان کوتاه, داستان زیبا, داستانک, داستان بهلول
@ لینک محسن سالاری دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۷ |

یک روز کارمند پست متوجه نا مه ای شد که روی پاکت آن نوشته شده بود: نامه ای به خدا! با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند. در نامه نوشته شده بود: خدای عزیزم زنی 83 ساله هستم که زندگی ام با حقوق باز نشستگی می گذرد، دیروز یک نفر کیفم که 100 دلار در آن بود دزدید. هفته دیگر عید است و بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم. تو ای خدای مهربان به من کمک کن... کارمند اداره پست تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به همکارانش نشان داد. نتیجه این شد که هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند. در پایان 96 دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند... عید به پایان رسید تا این که نامه دیگری از پیرزن به اداره پست رسید: نامه ای به خدا! همه جمع شدند و نامه را باز کردند. متن نامه چنین بود: خدای عزیزم. چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم. با لطف تو توانستم عید را به خوبی بگذرانم... البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته اند!!...@ کرِم ضد سیمان!: مردي وارد داروخانه شد و گفت: آقا ببخشید،کرِم ضد سيمان دارين؟ متصدي داروخانه با لحني تمسخر آميز گفت: بله که داريم! کرِم ضد تيرآهن هم داريم. حالا خارجي مي خواهي يا ايراني؟ در ضمن خارجيش گران است. گفته باشم! مرد دستانش را روبروي فروشنده گرفت و گفت: از وقتي کارگر ساختمان شده ام دست هایم زبر شده و نمي توانم دخترم را نوازش کنم و... متصدی داروخانه سرش را پایین انداخت و معذرت خواهی کرد.... انسانيت و تقواست که سرنوشت ساز است. جايگاه شاه و گدا و دارا و ندار همه " قبر "است... مواظب باشيم که «تقوا»با يک «تق» «وا» نرود. براي رسيدن به کبريا بايد نه "کبر" داشت نه"ريا"...


برچسب‌ها: هدیه, طنز, داستان کوتاه, انسانیت
@ لینک محسن سالاری شنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۷ |

کاش می شد...

ﮐﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻝ می گرفت ﻭ می شکست
ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ!

ﮐﺎﺵ می شد ﺭﻭﯼ ﻫﺮ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ
ﻣﯽ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻥ!

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺁﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ
ﮐﯿﻨﻪ ﻭ ﻏﻢ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﻝ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ
ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪگی
ﺗﺎ ﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﻗﺎﺏ ﺑﻨﺪﮔﯽ

ﮐﺎﺵ می شدﮐﺎﺵ ﻫﺎ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ
ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻏﺼﻪ ﻫﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮﺩ
ﺭﺩ ﭘﺎﯼ ﮐﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮد..

ﮐﺎﺵ می شدﺯﻧﺪگی ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ
ﻻﺍﻗﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ

ﺳﺎﻋﺘﻢ ﺑﺮعکس می چرﺧﯿﺪ ﻭ ﻣﻦ
ﺑﺮﺗﻨﻢ می شد ﮔﺸﺎﺩ ﺍین ﭘﯿﺮﻫﻦ

ﺁﻥ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ، ﮐﻮﺩﮐﯽ ، ﺳﺮﻣﺸﻖ ﺁﺏ
ﭘﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ جای ﺧﻮﺍﺏ

ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻭﻥ می ﮑﺮﺩم ﺍﺯ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ
ﺩﻝ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺩست ﻫﺮ ﮐﺴﯽ

ﻋﻤﺮ ﻫﺴﺘﯽ ، ﺧﻮﺏ ﻭ بد ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ
ﺣﯿﻒ ﻫﺮﮔﺰ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ!

شاعر: کرم رضا ایمانی


برچسب‌ها: شعر زیبا, عمر, کودکان, رنگین کمان
@ لینک محسن سالاری سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۶ |


برچسب‌ها: جمله زیبا, عکس, پائولو کوئلیو, عاشق
@ لینک محسن سالاری دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۶ |

عاشق کسانی باشید که...


برچسب‌ها: جمله زیبا, عکس, متن زیبا, عاشق
@ لینک محسن سالاری شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۶ |

حقیر سراپا تقصیر معمولا پیش مدیران کل نمی رفتم. اما در 25 سال خدمتم، پیش چند نفرشان رفتم که اتفاق های خنده داری بوجود آمد. الان اولین قضیه را تعریف می کنم بقیه بماند به شرط حیات در قسمت های بعد!... القصه ماجرا از جایی شروع شد که پیغام گیر تلفنم را چک کردم. مردی بدون سلام و علیک گفت: یکشنبه بیایید اداره کل. مدیر کل کارتون داره! و گرمپ قطع کرد!... خیلی تعجب کردم! آن موقع ها تقدیر نامه هایم از شصت، هفتاد رد کرده بود و معلم نمونه استان هم شده بودم. از دستم ده ها هنر مثل کوه آتشفشان فوران می کرد!! شال و کلاه کردم و صبح یک شنبه خودم را چون فشنگ به دفتر مدیر کل رساندم. منشی پرسید: شما؟ گفتم: سالاری! از نگاه ناجوری که انداخت جا خوردم. فهمیدم یک جای کار ایراد پیدا کرده احتمالا! گفت: شما همونی هستی که روی پیغام گیرت گفتی اگر دوست داشتم!... فهمیدم قضیه از کجا آب می خورد! من این جمله را به شوخی روی پیغام گیرم گذاشته بودم که البته به تریج قبای خیلی ها برخورد: لطفا پیغام بگذارید. اگر دوست داشتم با شما تماس می گیرم!! خندیدم و گفتم: اوه... بله خودِخودم هستم! کله را تکانی داد نمی دانم به علامت چی؟! احتمالا برو بابا با این پیغام گیرت! بعد از دو ساعت انتظار کشیدن به همراه دو سه نفر دیگر عینهو مطب های الان پزشکان، رفتیم کنار مدیر کل یعنی آقای ب.غ نشستیم. ایشان با تلفن صحبت می کرد. با ارباب رجوع حرف می زد. یه چیزی هم می نوشت. از من پرسید: چکار داشتین؟ گفتم: نمی دونم! شما فرموده بودین بیایم! گفت: آهان! برای چی گفته بودم بیایید؟! تو دلم گفتم: من چه میدانم آقای محترم! نالیدم: نمی دانم... دفتر دارتان زنگ زده... تلفن را قطع کرد و ...............


برچسب‌ها: محسن سالاری, طنز, مدیر کل آموزش و پرورش, یزد
ادامه مطلب
@ لینک محسن سالاری دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۶ |

کربلا... فردا

چنان اسفند می سوزد به صحرا ریگ ها فردا
چه خواهد شد مگر در سرزمین کربلا فردا

 تمام دشت را زینب به خون آغشته می بیند
مگر باران خون می بارد از عرش خدا فردا

برادر دل گواهی می دهد امشب شب قدر است
اگر امشب شب قدر است قرآنها چرا فردا؟...

همه در جامه احرام دست از خویشتن شستند
شگفتا عید قربان است گویا در منا فردا

ببین شش ماه ات بی تاب در گهواره می گرید
علی از تشنگی جان می دهد امروز یا فردا

ببوسم کاش دست و پای اکبر را و قاسم را
همانانی که می افتند زیر دست و پا فردا

 برادر وقت جان افشانی عباس نزدیک است
قیامت می شود وقتی بگوید یا اخا فردا

 برادر خوب می خواهم ببینم روی ماهت را
که می ترسم دگر نشناسمت بر نیزه ها فردا

به مادر گفته بودم تا قیامت با تو می مانم
تمام هستی من، می روی بی من کجا فردا؟

میلاد عرفان پور


برچسب‌ها: شعر زیبا, شعر عاشورایی, میلاد عرفان پور, امام حسین ع
@ لینک محسن سالاری شنبه ۸ مهر ۱۳۹۶ |

اطلاعات. دکتر جواد وهاب زاده... حدود ساعت ۹:۳۰ صبح روز جمعه ۱۲ فروردین ۱۳۸۴ (روز جمهوری اسلامی)، شبکه اول تلویزیون در برنامه کودک خود، گروهی دختر و پسر خردسال دبستانی را که ملبس به لباس یونیفورم خوش‌رنگی بودند، نشان می‌داد که در کنار هم به صف ایستاده و با شور و شوق زیاد، سرود جاودانه «ای ایران، ای مرز پرگهر» را اجرا می‌کردند. مشاهده این صحنه، برای من، بسیار خاطره‌انگیز بود. چرا که عقربه زمان را به بیش از نیم‌قرن پیش می‌برد. به دوران تحصیل در کلاس اول و دوم ابتدایی که هر روز عصر قبل از ترک مدرسه، همراه با همه دانش‌آموزان یونیفورم‌پوش، در صف‌های طولانی ایستاده و همین سرود را با خوشحالی فراوان از این که بالاخره پنج‌ساعت درس روزانه را که با دعای صبحگاهی شروع کرده بودیم، به پایان رسانده و حالا آماده رفتن به آغوش خانواده هستیم، به‌صورت دسته‌جمعی می‌‌‌‌خواندیم و سپس به سوی خانه‌های خود پر می‌زدیم! (یاد باد آن روزگاران یاد باد). من تصور می‌کنم همه ایرانیان با شنیدن این سرود شورانگیز، احساس خوبی پیدا می‌کنند. احساس غرور ملی، وطن‌پرستی، هویت ملی… و چه بسا که خود نیز آن را پیش خود زمزمه می‌کنند. حال پرسشی که مطرح می‌شود، این است که چرا از بین آن همه سرودهای ساخته و پرداخته شده در نظام سابق، تنها این سرود توانسته همچنان به حیات خود ادامه دهد و پس از گذشت ۷۳ سال که از آفرینش آن می‌گذرد، هنوز هم در ذهن و زبان همه‌ ایرانیان،‌ با هر سلیقه و گرایشی که دارند، جاری است؟ این سرود، در نظام کنونی نیز در رادیو و تلویزیون پخش می‌شود و به نظر می‌رسدکه ...............


برچسب‌ها: ایران, سرود ملی, جواد وهاب زاده, ای ایران
ادامه مطلب
@ لینک محسن سالاری یکشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۶ |
وسعت آبی تو
احمد خدادوست
ظهر تابستان است
من دلم مثل هوا
دم دارد
ساحل دستانم
موج دریای تو را 
کم دارد
من پر از شرجی‌ام و
خالی از فکر نسیم
وسعت آبی تو
پیدا نیست
من دلم زیبا نیست
می شدم ماهی کاش!
تا دل خسته من
فارغ از دغدغه‌ها
به ملاقات دل آبی تو می آمد

برچسب‌ها: شعر زیبا, وسعت آبی, احمد خدا دوست, نسیم
@ لینک محسن سالاری جمعه ۳۰ تیر ۱۳۹۶ |

* تقویم: سخنران، ببخشید که زیاد صحبت کردم. آخر من ساعت ندارم. یکی از مهمان ها گفت: ساعت نداری تقویم که داری... *شباهت: معلم: امیر جان با حمید یک جمله بساز. امیر: شما چه قدرشبیه همید... *امرار معاش و نویسندگی: سعید به دوستش محسن برادرت که برای زندگی به شهر دیگه رفته از چه راهی امرار معاش می کنه؟ محسن، از راه نویسندگی. سعید چه می نویسد؟ محسن: هر ماه به پدرم نامه می نویسد تا برایش پول بفرستد... * پیش بینی ناهار و شام: یه روز کتابم و دادم به دوستم از صفحه 78 می شه فهمید شام قرمه سبزی داشتند از صفحه 104 هم می شه فهمید بعدشم انار دون کردند.... *فرق کچل با هواپیما: از یکی می پرسن فرق کچل با هوا پیما چیه؟ می گه: بابا ما سرمون کچل می شه. کچل که اصلا فرق نداره. هواپیما هم نکته انحرافی است.... *انشا: معلم از دانش آموز خواسته که انشا درباره یک مسابقه فوتبال بنویسد. همه مشغول نوشتن شدند جز یک نفر. معلم از او پرسید: چرا نمی نویسی؟ دانش آموز جواب داد : نوشته ام. معلم دفتر او را گرفت و نگاه کرد نوشته بود به علت بارندگی فوتبال برگزار نخواهد شد.... *مسابقه والیبال: نمی دونم چرا تماشای مسابقه والیبالی که فرداش امتحان نداشته باشی جذابیت چندانی نداره!!... * فیل: روزی یک پسر داشت با فیل توی خیابان راه می رفت. پلیس جلویش را گرفت و گفت: «زود این فیل را ببر باغ وحش!» روز بعد، دوباره پلیس پسر را با فیل دید و گفت:«مگر نگفتم این فیل را ببر باغ وحش!» پسر گفت: «دیروز بردمش؛ امروز داریم می رویم سینما!»... * بیست: رضا: «مامان امروز بیست گرفتم.» مادر:«آفرین پسرم، تو چه درسی؟» رضا: «توی دوتا درس،8 توی ریاضی و 12 توی فارسی که روی هم می شود 20!»...* ده سال پیش: معلم:«شبنم جان، اسم چیزی را بگو که امروز داریم؛ اما ده سال پیش نداشتیم.» شبنم: «من!»... منبع: اینترنت


برچسب‌ها: لطیفه, جوک, خنده, لطیفه مدرسه
@ لینک محسن سالاری دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۶ |

زندگی

زندگي يعني چه؟ يعني آرزو كم داشتن
چون قناعت پيشگان روح مكرم داشتن
جامهي زيبا بر اندام شرف آراستن
غير لفظ آدمي معناي آدم داشتن
قطره ي اشكي به شبهاي عبادت ريختن
بر نگين گونه ها الماس شبنم داشتن
نيمشب ها گردشي مستانه در باغ نياز
پاكي عيسي گزيدن عطر مريم داشتن
با صفاي دل ستردن اشك بي تاب يتيم
در مقام كعبه چشمي هم به زمزم داشتن
تا برآيد عطر مستي از دل جام نشاط
در گلاب شادماني شربت غم داشتن
مهتر رمز بزرگي در بشر داني كه چيست
مردم محتاج را بر خود مقدم داشتن
مهلت ما اندک است وعمر ما بسیار نیست
در چنین فرصت مرا با زندگی پیکار نیست
سهم ما چون دامنی گل نیست در گلزار عمر
یار بسیار است اما مهلت دیدار نیست
آب و رنگ زندگی زیباست در قصر خیال
جلوه این نقش جز بر پرده ی پندار نیست
با نسیم عشق باغ زندگی را تازه دار
ورنه کار روزگار کهنه جز تکرار نیست

  شاعر: زنده یاد مهدی سهیلی


برچسب‌ها: شعر زیبا, مهدی سهیلی, عکس, ادبیات فارسی
@ لینک محسن سالاری دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۶ |

عید بر عاشقان مبارك باد ** عاشقان عیدتان مبارك باد

عید ار بوی جان ما دارد ** در جهان همچو جان مبارك باد

بر تو ای ماه آسمان و زمین ** تا به هفت آسمان مبارك باد

عید آمد به كف نشان وصال ** عاشقان این نشان مبارك باد

روزه مگشای جز به قند لبش ** قند او در دهان مبارك باد

عید بنوشت بر كنار لبش ** كاین می بی‌كران مبارك باد

عید آمد كه ای سبك روحان ** رطل‌های گران مبارك باد

چند پنهان خوری صلاح الدین ** بوسه‌های نهان مبارك باد

گر نصیبی به من دهی گویم ** بر من و بر فلان مبارك باد


برچسب‌ها: بهاریه, عید نوروز, شعر بهار, سال نو
ادامه مطلب
@ لینک محسن سالاری دوشنبه ۳۰ اسفند ۱۳۹۵ |

کانال دنیای حرفه و فن در سایت آپارات با 210 فیلم متنوع با بازدید خوبی روبرو شده است. این کانال روزانه حداقل 1000 تا 1500 بازدیدکننده دارد و تعداد بازدیدهای آن در مجموع از 250000 عبور کرده است. در کنار آپلود فیلم های مربوط به حرفه و فن و کار و فناوری، تعدادی ترانه کوتاه با عنوان "ترانه های شاد کودکان" نیز در قالب نماهنگ کار کرده ام... برای مشاهده روی لینک های زیر کلیک کنید:

@ ترانه های شاد کودکان 1

@ ترانه های شاد کودکان 2

@ ترانه های شاد کودکان 3

@ ترانه های شاد کودکان "جشن تولد" 4

@ ترانه های کودکانه 5

@ ترانه های کودکانه 6


برچسب‌ها: فیلم, کار و فناوری, محسن سالاری, ترانه های شاد کودکان
@ لینک محسن سالاری دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۵ |

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست

بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر

کان چهره مشعشع تابانم آرزوست

بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز

باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست

گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو

آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست

وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست

وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست

در دست هر کی هست ز خوبی قراضه‌هاست

آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست

این نان و آب چرخ چو سیل‌ست بی‌وفا

من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست

یعقوب وار وا اسفاها همی‌زنم

دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست

والله که شهر بی‌تو مرا حبس می‌شود

آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

شیر خدا و رستم دستانم آرزوست


برچسب‌ها: مولوی, بنمای رخ, شعر زیبا, انسانم آرزوست
ادامه مطلب
@ لینک محسن سالاری چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۵ |

از در بــــــخشندگیّ و بنده نوازی

مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا

قسمت خود می‌خورند منعم و درویش

روزی خــود می‌برند پشه و عنقا

«سعدی»


برچسب‌ها: عکس, عکس زیبا, سعدی, شعر زیبا
@ لینک محسن سالاری جمعه ۱۹ آذر ۱۳۹۵ |

شعر من یار مهربانم...


برچسب‌ها: شعر زیبا, عکس, عباس یمینی شریف, من یار مهربانم
@ لینک محسن سالاری چهارشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۵ |

انسانم آرزوست

تن آدمی شریف است به جان آدمیت

نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی

چه میان نقش دیوار و میان آدمیت

خور و خواب و خشم و شهوت شغبست و جهل و ظلمت

حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت

به حقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد

که همین سخن بگوید به زبان آدمیت

مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی

که فرشته ره ندارد به مقام آدمیت

اگر این درنده‌خویی ز طبیعتت بمیرد

همه عمر زنده باشی به روان آدمیت

رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند

بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت

طیران مرغ دیدی تو ز پای‌بند شهوت

به در آی تا ببینی طیران آدمیت

نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم

هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت

شعر از سعدی شیراز


برچسب‌ها: انسان, جامعه, شعر زیبا, سعدی
@ لینک محسن سالاری سه شنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۵ |

اندر احوال مرد ادیب!

خوشا مهار تورّم! خوشا تلاشِ حبیبم!
که کرده رفعِ تورّم، ولی ز معده و جیبم!

نه بهر معده نَوالی، نه توی جیب ریالی
مبارک است! چه حالی شد این میانه نصیبم!

گریخت توسنم آری،عجب رَمی، چه فراری!
نمانده غیرِ مهاری به کف ز اسب نجیبم!

بنا به نطق فلانی : شکسته پشت گرانی!
بس‌است مرثیه‌خوانی که رفت صبر و شکیبم!

من از گزارش و آمارِ او شدم متقاعد
چرا که قیمتِ بازار داده بود فریبم!

خیال بود و توهّم، غمِ معیشت مردم
به هوش آمدم آخر ز بس زدند نهیبم

چه غم که مفلس و زارم چه‌غم که پول ندارم،
انیسِ شعر و شعارم ،خوشم که مردِ ادیبم!

 سعید سلیمانپور ارومی "بوالفضول الشعرا"

روزنامه جام جم- 31 خرداد 95


برچسب‌ها: طنز مکتوب, شعر طنز, خنده, سعید سلیمان پور
@ لینک محسن سالاری سه شنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵ |

تسطیح معابر!

در زنخدانت فتاد و شاسی قلبم شکست

شهرداری پُر نمی‌سازد چرا این چاله را؟!

گیسو دراز!

نگارم آمد و گفتم به زلف یلدایش

سلام ما برساند به قوزک پایش!

فرمان دهی!

ناز ،فرمان داد و چشمان تو بغضم را شکست

نوبت دل شد نگارا، با همین فرمان بیا!

کارخانۀ ناز!
نازت خریده ایم و کنون اخم می کنی
این بود نازنین، خدمات پس از فروش؟!

تعمیرگاه مجاز!
تا خراب از می شدم ، بردند پیش زاهدم
بررسی‌مان کرد و گفت :«این قابل تعمیر نیست!»

شاعر: سعید سلیمان پور ارومی


برچسب‌ها: طنز, شعر طنز, سلیمان پور ارومی, خنده
@ لینک محسن سالاری یکشنبه ۸ آذر ۱۳۹۴ |

ابزار هدایت به بالای صفحه