عکس ها را خوب تماشا کن. عکاس آن محسن سالاری معلم نمونه استان یزد با صد و پنجاه تقدیرنامه در 15 رشته هنری، پژوهشی و...، معلم بیش از 25 نفر از دانش آموزان زرتشتی بود. سالاری در سال 1395 و 1399 دو دفعه از آتشکده زرتشتیان یزد عکس گرفت و در وبلاگ و صفحه ایستاگرامش منتشر کرد. ولی شما چه کردید؟...بگذریم. آتشکده برای خودش تاریخچه ای دارد. آتشکده یزد یا آتشکده وِرَهرام (آتشکده بهرام) مربوط به دوره پهلوی یکم واقع در یزد، جای نگهداری آتش مقدس زرتشتی در شهر یزد و نیایشگاه زرتشتیان ساکن در این شهر است. آتشی که درون این آتشکده میسوزد از زمان ساسانیان بیش از ۱۵۰۰ سال است که روشن مانده است. زمانی که به عنوان یک گردشگر وارد حیاط آتشگاه میشوید ساختمانی آجری که بالاتر از سطح زمین ساخته شده است را مشاهده خواهید کرد که یک حوض مدور، پر از آب زلال جلوی پلههای بنای اصلی خودنمایی میکند. در تمام آتشکدهها سعی شده تا چهار عنصر اصلی، یعنی آب، خاک، باد و آتش در کنار یکدیگر جمع شوند. ادامه مطلب را اینجا در سایت ویکی پدیا بخوانید. بقیه عکس ها را می توانید در ادامه مطلب مشاهده کنید....
آتشکده زرتشیان یزد، عکاس محسن سالاری 1399
برچسبها: یزد, آتشکده زرتشتیان یزد, محسن سالاری, معلم
ادامه مطلب






















پس از بازنشستگی دو سال بود که گاهی وقت ها به 

زندهیاد صادق صندوقی تصویرگر کتاب های درسی به علت سکته مغزی مورد عمل جراحی قرار گرفت اما متاسفانه عمل موفقیتآمیز نبود و در روز چهارشنبه 31 مرداد 97 در گذشت. بیشک این اتفاق ناگوار ضایعهای تلخ برای جامعه فرهنگی است... صادق صندوقی در مصاحبه ای درباره تاثیر معلمش روی نقاش شدن او خاطره ای تعریف کرد: «... وقتی روز اول مدرسه رفتیم، معلم کسی را به عنوان مبصر انتخاب کرد و گفت تا زمانی که من نیستم، هرکدامتان یک نقاشی بکشید. وقتی از کلاس بیرون رفت برای خودم خرگوشی را کشیدم، بچههای دیگر هم خوششان آمد و هرکسی خواست برایش نقاشی کنم، من هم برای چند نفری کشیدم. مبصرمان که دو سال بزرگتر بود، وقتی این کار را دید، گفت که من تقلب میکنم و کارم اشتباه است! البته اصلا معنی تقلب را هم نمیدانستم. او میگفت معلم به خاطر این کار مرا تنبیه میکند! تنبیه آن زمان هم هم چوب و فلک بود. من هم ترسیده بودم. خلاصه معلممان آمد و نقاشیها را جمع کرد و در هنگام تماشای آنها متوجه شد که یک نفر همه را کشیده، از مبصر پرسید و او هم مرا نشان داد! من با ترس از سرجایم بلند شدم و حتی دلم میخواست زمین دهان باز میکرد و همانجا مرا میخورد! معلم پرسید که خودم تنهایی کشیدم؟ گفتم بله و در ذهنم تصوری از چوب و فلک داشتم که صدای معلم را شنیدم! «بچهها برایش دست بزنید!» باور کنید اگر آن روز معلمم برخورد بدی با من کرده بود، حتما نقاشی را کنار میگذاشتم، اما همین دست زدن بچهها و تایید خودش باعث شد من نقاشی را جدی بگیرم. باید بگویم که تاثیر معلم در زندگی ما آدمها خیلی زیاد است و ...................



چند روز است مسئله اذیت و آزار چند نوچوان دانش آموز، توسط شخصی که اسم خودش را معلم گذاشته بود، نقل محافل بویژه معلمان و والدین شده است. الان قصد ندارم نظر شخصی خودم را بنویسم ولی خواستم در اینجا کتابی را معرفی کنم که بخوبی نشان می دهد خانواده ها و رسانه ها و... چه خیانتی در حق کودکان و نوجوانان با استفاده تکنولوژی های روز دنیا انجام می دهند و همه ما از این خیانت ناآگاهیم یا قیافه آدم های روشنفکر به خود می گیریم و باقی ماجرا!... من با این کتاب در دوره ارشد ادبیات کودک و نوجوان آشنا شدم. مترجم آن
از اردیبهشت 97 ده سال از وبلاگ نویسی من گذشت. در سال 86 با مسابقه وبلاگ نویسی آموزش و پرورش وارد دنیای مجازی شدم و بدون حضور در هیچ کلاسی تا امروز چیزهای زیادی گرفتم. این وب در اردیبهشت 97 افتتاح شد. فکر نمی کنم هیچ کدام از دبیران حوصله داشته باشند همچنین وبی را یک دهه سرپا نگه دارند. آن هم بدون تبلیغات، در آمد مادی و بصورت کاملا رایگان! یادم هست هفت سال پیش زمانی که شاغل بودم بسیاری از معلمان ناحیه 2 و مدارس مختلف بویژه بازنشستگان محترم، از من خوششان نمی آمد! می گفتند زیاد کار می کنی. چرا اینقدر به کارگاه می روی. چرا فیلم نمایش می دهی؟ چرا نمونه می شوی و از این لاطائلات. آن هم جلو خودم! حال پشت سرم چه صفحه هایی می گذاشتند خدا می داند. آقای محمد سالاری می گفت تنها دلیلی که به مدارس خاص ناحیه دعوت نمی شوی، اتفاقا تلاش و کوشش و رتبه های زیادت هست. می گویند چون زیاد کار می کند او را نمی خواهیم! یا للعجب! باید این گونه مدیران مدارس را به ژاپن صادر کرد! فکر می کنم الان به اشتباهشان پی برده اند که من هیچ گاه برای امتیاز و تشویقی و معلم نمونه شدن کار نکردم. معلمی را دوست داشتم و در این راه اشتباهات زیادی کردم! همین تلاش زیاد مرا از پا انداخته است ولی باز هم از رو نمی روم و در برخی جاها فعال هستم. البته پس از برخوردهای ناجور آموزش و پرورش تدریس را رها کردم. تمام خاطرات، طراحی ها، خلاصه نویسی ها، طرح درس ها، تحقیق ها، دست نوشته های خودم و دانش آموزان، سی دی و کتاب های حرفه و فن و کار و فناوری، کارهای عملی و... را رهسپار سطل بازیافت کردم. بخودم قول داده ام تا آخر عمر دور و بر هیچ مدرسه و دانش اموزی نگردم! یادتان باشد که پس از بازنشسته شدن بنده، درهای کارگاه مدارسی که می رفتم تقریبا بسته شد. با عوض شدن کتاب ها و کم شدن ساعت کار و فناوری عملا این درس به زنگ تفریح مدارس تبدیل شده است. بسیاری اتاق کامپیوتر ندارند و اگر دارند معلم متخصص ندارند. چند مدرسه ای که پرسیدم متوجه شدم معلم ها بخش رایانه را کلا حذف می کنند و در کلاس های درس همچنان تئوری و در نهایت کاردستی های ساده حرف اول را می زند! یکی از نزدیکان تعریف می کرد برای ساخت عینک چوبی یک هفته زحمت کشیدم با اره مویی آن را در بیاورم تا پسرم برای نمره گرفتن آن را پیش معلم ببرد!! بقیه کارها نیز همین گونه است. دو سال پیش به گروه اساتید کار و فناوری در تلگرام دعوت شدم ولی دیدم در این کانال تمرکز بیشتر روی جوک و لطیفه و فیلم طنز و در مجموع کپی پیست است. تازه یکی دو نفر از مدرسان! با پخش PDF کتاب های ضاله می خواستند به من ثابت کنند امام زمان نعوذ بالله وجود ندارد! تازه استاد استاد هم به آنها می گفتند! من نمی دانم این آقایان که اسم استاد را یدک می کشند در کلاس هایشان چگونه درباره فناوری و پیشرفت ایران صحبت می کنند؟ فقط در پاسخ من گفتند کار و فناوری را ولش! ما به این کتاب اعتقادی نداریم. آمده ایم اینجا تفریح! و... خب وقتی اساتید! این گونه با درسشان برخورد می کنند، تکلیف بنده بازنشسته روشن است. من هم لفت دادم و بعد تمام لینک های کار و فناوری را حذف کردم. فعلا در اینجا بیشتر برای دل خودم می نویسم... باقی بقای شما. محسن سالاری
همان طوری که می دانید یا نمی دانید! ترمی گذشته، آخرین ترم تحصیلی بنده در کارشناسی ارشد ادبیات کودک و نوجوان بود. خدا را شکر این ترم نیز با معدل نوزده و هشتاد به پایان رسید و در مجموع با پاس کردن 32 واحد و بدون افتادن هیچ درسی با معدل کل هیجده و چهل صدم دوره ارشد را در سه ترم به اتمام رساندم. آموزش و پرورش بویژه آ.پ غریبه پرست یزد! در طی این سال ها هیچگونه حمایتی از من نکردند و حتی بنظرم کارشکنی و ظلم فراوانی بمن و جایگاهم شد. تا آنجایی که با این همه رتبه و مقام یک بار نیز نام و عکس بنده در سایت هایشان منتشر نشد. رزومه مرا در
حقیر سراپا تقصیر معمولا پیش مدیران کل نمی رفتم. اما در 25 سال خدمتم، پیش چند نفرشان رفتم که اتفاق های خنده داری بوجود آمد. الان اولین قضیه را تعریف می کنم بقیه بماند به شرط حیات در قسمت های بعد!... القصه ماجرا از جایی شروع شد که پیغام گیر تلفنم را چک کردم. مردی بدون سلام و علیک گفت: یکشنبه بیایید اداره کل. مدیر کل کارتون داره! و گرمپ قطع کرد!... خیلی تعجب کردم! آن موقع ها تقدیر نامه هایم از شصت، هفتاد رد کرده بود و معلم نمونه استان هم شده بودم. از دستم ده ها هنر مثل کوه آتشفشان فوران می کرد!! شال و کلاه کردم و صبح یک شنبه خودم را چون فشنگ به دفتر مدیر کل رساندم. منشی پرسید: شما؟ گفتم: سالاری! از نگاه ناجوری که انداخت جا خوردم. فهمیدم یک جای کار ایراد پیدا کرده احتمالا! گفت: شما همونی هستی که روی پیغام گیرت گفتی اگر دوست داشتم!... فهمیدم قضیه از کجا آب می خورد! من این جمله را به شوخی روی پیغام گیرم گذاشته بودم که البته به تریج قبای خیلی ها برخورد: لطفا پیغام بگذارید. اگر دوست داشتم با شما تماس می گیرم!! خندیدم و گفتم: اوه... بله خودِخودم هستم! کله را تکانی داد نمی دانم به علامت چی؟! احتمالا برو بابا با این پیغام گیرت! بعد از دو ساعت انتظار کشیدن به همراه دو سه نفر دیگر عینهو مطب های الان پزشکان، رفتیم کنار مدیر کل یعنی آقای ب.غ نشستیم. ایشان با تلفن صحبت می کرد. با ارباب رجوع حرف می زد. یه چیزی هم می نوشت. از من پرسید: چکار داشتین؟ گفتم: نمی دونم! شما فرموده بودین بیایم! گفت: آهان! برای چی گفته بودم بیایید؟! تو دلم گفتم: من چه میدانم آقای محترم! نالیدم: نمی دانم... دفتر دارتان زنگ زده... تلفن را قطع کرد و ...............
اول: بعضی دوستان می پرسند کم کار شده ای؟! گفتم بله. وبلاگ را دیر به دیر بروز می کنم. اما هنوز پس از 5 سال از بازنشستگی 
باز هم
رضا کیانیان و داوود کیانیان دو هنرمند مشهدی در سال گذشته کتابی به نام «جیگی جیگی، ننه خانوم» منتشر نمودند. به گزارش سینماسینما، این کتاب درباره مطرب دوره گردی است که سالها پیش در مشهد برای شادکردن مردم نمایشهای شادی آور را در خیابانها اجرا می کرد و طی یک اتفاق در حرم حضرت امام رضا (ع) به خاک سپرده شده است. وی می گوید: پدر ما در مشهد در بازارچه حاج آقا جهان مغازه طباخی داشت و تابستانها مرا به دم دکان خود میبرد و آنجا شاگردی می کردم و در همانجا بود که وقتی جیگی جیگی بساط نمایشش را پهن می کرد، یکی از مشتریهایش من بودم. جیگی جیگی فردی سیه چرده و لاغر بود و ساز محلی می زد. موسیقیاش شاد بود هرچند خودش غم خاصی داشت. او هرگز دنبال پول نبود. در آن زمان که کودکی ۱۰-۱۲ ساله بودم، حرکات او که با ساز انجام میداد برایم شگفتانگیز بود و شاید علاقهای که به عروسک نمایشی او داشتم باعث شد بعدها سراغ تئاتر بروم. در همان زمان بچه دیگری هم بود به نام محمدرضا که محو مضراب جیگی جیگی میشد. پدر محمدرضا قاری قرآن بود و در مغازهاش به او تمرین قرآن میداد و این کودک کسی نبود جز محمدرضا شجریان که در دوره کودکیاش هرکس صدای قرآن خواندن او را میشنید میخکوب میشد. جیگی جیگی مطرب بود و به حرم امام رضا راهش نمیدادند اما زمانی که فوت کرد همزمان با او مردی والا مقام در مشهد درگذشت که برایش مراسم ویژهای گرفتند اما جالب اینجا بود که پیکرهای آنها در غسالخانه با هم جابجا شد. قرار بود آن .............
@ خدا را شکر، ترم دوم کارشناسی ارشد نیز بخوبی سپری شد و 8 واحد درسی را با معدل هیجده و پنجاه و نه پاس کردم. البته معدل چهارده و نیم در آزمون ورودی دوره، معدلم را پایین آورد که با کوشش بیشتر در این دو ترم، تقریبا جبران کردم. دروس دانشگاه پیام نور بسیار سخت تر از آن چیزی بود که پیش بینی کرده بودم. حجم کتاب های درسی بسیار بالاست. مثلا کتاب نقد و نظریه ادبیات کودک با حذفیات آن 380 صفحه بود! بقیه کتاب ها هم کمتر از 250 صفحه نبود. اما من ایام ترم را از دست ندادم و با برنامه ریزی، در زمان امتحانات کمترین فشار را متحمل شدم. خوبی دانشگاه پیام نور این است که غیر حضوری است. سوالات ترم بصورت تستی است. سی سوال. بدون نمره منفی. چهارده نمره به اضافه 6 نمره استاد. اگر در میان ترم ها کلا شرکت نکنی 20 نمره دست خودت است و باید حداقل 18 سوال را درست بزنی تا درس را پاس کنی. در پایان تحصیلات هم نباید معدلت از 14 کمتر باشد. البته سوالات بعضی اساتید نیز استاندارد نیست و ممکن است یکی دو مورد اشتباه نیز داشته باشند. این ترم بر خلاف ترم قبل، 6 نمره اساتید را نیز گرفتم و استرسم کمتر بود. راستش هر کس می شنود می گوید این فوق لیسانس به چه دردت می خورد؟! یعنی همه ما، هدف از ادامه تحصیل را فقط جنبه مادی قضیه می دانیم. آن هم نمره آوردن به هر قیمتی! در صورتی که هدف من هیچگاه حتی زمانی که شاغل بودم تماما جنبه مادی نداشت. فقط به علاقه خودم نگاه می کردم. حتی زمانی که پس از اتمام تحصیلات کاردانی دبیر فنی، به سراغ ادبیات فارسی رفتم و برای ادامه تحصیل مهندسی ریخته گری، به دانشگاه انقلاب اسلامی تهران نرفتم، مسخره شدم. می گفتند نمی توانی مدرک بگیری! اما به یاری خدا نه تنها توانستم، بلکه در مجموع سه دانشگاهی که رفتم، 240 واحد درسی را بدون تقلب و کمک دیگران، پاس کردم. در دوره های ضمن خدمت نیز رویه ام همین بود و اکثر دوره ها را با نمره عالی گذراندم و به دیگران کار نداشتم... از ارشد کودک اما یک ترم دیگر مانده است. ترم بعد 8 واحد و تمام. ضمن این که در مطالعه مجلات و کتاب های کودک و نوجوان نیز سال خوبی داشتم و سعی کردم در وبلاگ دنیای حرفه و فن بعضی پست ها را به رشته ادبیات کودک و نوجوان اختصاص دهم... @ در دو جشنواره هم شرکت کردم. در رشته تفسیر قرآن چهلمین دوره مسابقات قرآن کریم اوقاف، مانند سال گذشته رتبه اول شهر یزد را بدست آوردم و منتظر نتیجه دومین جشنواره هستم.