@ همین آش و همین کاسه: در زمان نادرشاه افشار، یکی از استانداران او به مردم خیلی ظلم میکرد و مالیاتهای فراوان از آنان میگرفت. مردم شکایت او را نزد نادر بردند. نادر پیغامی برای استاندار فرستاد ولی او همچنان به ظلم خود ادامه می داد. وقتی خبر به نادر رسید، همه استانداران را به مرکز خواند. دستور داد استاندار ظالم را قطعه قطعه کنند و از آن آشی تهیه کنند. بعد آش را در کاسه ریختند و به هر استاندار یک کاسه دادند. نادر به استانداران گفت: «هر کس به مردم ظلم و تعدی کند، همین آش است و همین کاسه!!»..... @ همانی هستی که همه میگویند؟ روزی شیخ جعفر شوشتری را دیدند که در کنار جویی نشسته و بلند بلند گریه میکرد. شاگردانش نگران شدند و پرسیدند: «استاد، چه شده كه اینگونه اشك میريزيد؟» شیخ گفت: «آری، یکی از لاتهای این اطراف حرفی به من زده که پریشانم کرده.» همه با نگرانی پرسیدند: «مگر چه گفته؟» شیخ گفت: «او به من گفت شیخ جعفر، من همانی هستم که همه در مورد من میگویند. آیا تو هم همانی هستی که همه میگویند؟! و اين سوال حالم را عجيب دگرگون كرد.»....... @ طوطی و حضرت سلیمان: مردی یک طوطی را که حرف میزد در قفس کرده بود و سر گذری مینشست. اسم رهگذران را میپرسید و به ازای پولی که به او میدادند طوطی را وادار میکرد اسم آنان را تکرار کند. روزی حضرت سلیمان از آنجا میگذشت. چون وی زبان حیوانات را متوجه می شد، طوطی به ایشان گفت: «مرا از این قفس آزاد کن.» حضرت به مرد پیشنهاد کرد طوطی را آزاد کند و در قبال آن پول خوبی از ایشان دریافت کند. مرد که از زبان طوطی پول در میآورد و منبع درآمدش بود، پیشنهاد حضرت را قبول نکرد. حضرت سلیمان به طوطی گفت: «زندانی بودن تو به خاطر زبانت است.» طوطی فهمید و دیگر حرف نزد. مرد هر چه تلاش کرد فایدهای نداشت. بنابراین خسته شد و طوطی را آزاد کرد. بسیار پیش میآید که ما انسانها اسیر داشتههای خود هستیم... منبع: وبلاگ یکی بود
برچسبها: داستان کوتاه, داستان ضرب المثل, جعفر شوشتری, حضرت سلیمان


