وارد كلاس اول دبيرستان شده بودم، ساعت اولي كه درس زبان فرانسه داشتيم از خوشحالي روي پا بند نميشدم. خيلي احساس غرور ميكردم، معلم فرانسه وارد كلاس شد. در مشهد درس خوانده بود و ميگفتند تمام فرهنگ لاوروس را حفظ است. روز اول درس داد و جلسه بعد يكي از دانشآموزان را صدا زد پاي تخته. دانشآموزي بود قدبلند و سيه چرده كه سرش از تخته سياه گذشته بود. معلم هم آن طرف ايستاده بود. جثه كوچكي داشت، گفت: الفبا را بگو. دانشآموز شروع كرد به گفتن حروف، به حرف «او» كه رسيد، دهانش را غنچه كرد همه خنديدند. معلم شايد فكر كرد كه بايد كاري بكند تا بتواند كلاس را بعد از اين اداره كند. من از همه كوچكتر بودم و در رديف جلو نشسته بودم. به من گفت: چرا خنديدي؟ گفتم: چون همه خنديدند. گوش مرا گرفت و از كلاس بيرون كرد. اين اولين باري بود كه در مدرسه به من توهين ميشد. برخورد معلم فرانسه باعث شد من كه همه درس هايم بسيار خوب بود، ديگر در تمام دوره دبيرستان فرانسه ياد نگرفتم. چند سال بعد كه وارد دانشسراي عالي شدم معلم فرانسه ما خانم نفيسي بود، من كه تا آن زمان معلم زن نداشتم خجالت ميكشيدم. پيش خود گفتم: الان خانم نفيسي هم ميفهمد كه من بيسوادم و فرانسه بلد نيستم. چند جلسه گذشت، يك روز گفت: شما بايد انشا هم بنويسيد، تب كردم، با خودم گفتم: من انشا بنويسم؟ آن هم به زبان فرانسه؟! رفتم خيابان بوذرجمهري، هر چه كتاب فرانسه پيدا كردم خريدم. ۱۶ آذر آمد. دانشگاه شلوغ شد و كلاسها تعطيل شد، من تمام دو هفته را انشا مينوشتم كه آبروي خودم را پيش معلم فرانسه نجات بدهم. بالاخره، انشا را داديم به خانم. گذاشت توي كيفش، من هم يك هفته به كيف خانم فكر ميكردم. هفته بعد خانم معلم آمد، كيفش را روي ميز گذاشت و ورقهها را درآورد. گفت: شكوهي كيه؟ به خودم گفتم: اي واي خانم هم فهميد كه من فرانسه نميدانم. اما خانم نفيسي گفت: شكوهي، خوب انشايي نوشتي. بار من سنگين شد، از آن به بعد من بهترين شاگرد كلاس فرانسه شدم، از خانم نفيسي هم در امتحان ۲ تا ۲۰ گرفتم. معلم تأثير عجيبي روي شخصيت دانشآموز دارد. دكتر غلامحسين شكوهي، مجله رشد معلم، ارديبهشت 87
برچسبها: خاطرات مدرسه, دکتر شکوهی, تدریس, معلم


